حسام الدینحسام الدین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نی نی دردسر

بابا میخواد دکتربشه ؟؟

امروز بابایی ومن وشما رفتیم بازار تابرای شما لباس بخریم چون همه لباساتون کوچولو شده تو راه که بودیم داداش امیرحسین خبردادکه دارن برای کمک پرستاری نیرو میگیرن وهمین الان برو به آدرسی که میگم و ثبت نام کن.....   وفقیت میکنیم دلم ایشالاماهم ازخداخواسته رفتیم وثبت نام کردیم والان دوجلسه میشه بابایی سرکلاسا میره براش آرزوی م توهمه عرصه ها شما وباباجون موفق باشی   ...
3 خرداد 1393

انتقال به خونه جدید..............

الان یک هفته ای هست اسباب کشی کردیم اومدیم خونه عزیزاینا وبالاخونه آقاجون اینازندگی میکنیم خیلی سخت بودبیشترشما وبابایی خسته شدید اما چه میشه کرد راستی هرروزصبح باصدای عزیزوآقاجون بیدارمیشی وخیلی نازمیدی تموم زندگی ماشدی هرروزبعدازاینکه شماخوابیدی از خواب خودم میزنم وخونه روبه سلیقه خودم میچینم اولین کاری که کردم اتاق شمارومرتب کردم تموم عروسکاتو به دیوارنصب کردم وکلی کار جدیدا کمترخونه خاله جون سکینه میریم آخه آجی رکسانا امتحان داره نمیخوام بادیدن شما ازدرس خوندنش عقب بیافته عزیزم..... .   ...
3 خرداد 1393

خدای مهربان......

    میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده،    از کسی که زندگی بدون او یعنی تباهی و پوچی...   از خدایی که فراموشیش کار هر روزمان شده،    خدایی که با تمام نشانه های زیبای وجودیش خیلی غریبانه در دل ها نشسته است.    آنقدر غریب که انسان ها خود را قادر به انجام هر کاری میدانند بی آنکه ذره ای به این فکر کنند، دست و عقل    و تمام اعضای بدن را خدا در اخت...
3 خرداد 1393

عکسای مختلف گل پسری.....

تواین پست میخوام عکسای عسلموبراتون بزارم...... اگه خوشتون اومدلطفا نظربزارید...   این آقاخوشتیپه پسریکی یدونه مامانه.. گل مامانی ....فدای اون نگات شم... نوک نزنه بهت مامان جون....   آقادربست میرین؟؟؟؟ماروهم باخودت ببر..... آقادکترمون خوابیده....   چیشده چرااینطوری نگاه میکنی فدات بشم.... باهفت سین عزیزجون چکارداری....شیطونک من... بهترین سرمایه مایی مامانی... خیلی خیلی ..دوست داریم.... باتوزندگیمون خیلی شیرین ترشده..   ...
3 خرداد 1393

پایان هفت ماهگی قندعسل....

اینم عروسک دوست آقاحسام که دخمل بودو حسام جون عاشقش شد..... آقاحسام جدیدا هرجا مامانش قدم میذاره و اگه بغلش نکنه یه دنیاگریه میکنه و یه جورائی قهرمی کنه که چرانگرفتمش مامان قربونش که ناز نازی شده پسرم.....   الان دقیق هم عموهاشو میشناسه هم دایی و خاله ها و عمه هاشو..... وای نگوکه دلم میره از حرکاتش ....   یادته که عمومرتضی هنوز خوب نشده تا به شما میگه بی دندون برمیگردی تخت عمو رونگاه میکنی .... آخه عمو پسرمون الان بی دندونه بعد دندون درمیاره ها..... فدای خوابیدنت بشم مامان جون...... ...
1 خرداد 1393

سه روزتا هشت ماهگی.....

عزیز دلم شما سه روزدیگه  8 ماهه میشی، بهت تبریک میگم                                    خیلی خوشحالم که در کنارمون هستی و بودنت بهمون آرامش میده خیلی دوستت دارم عزیزم و امیدوارم که همیشه خوش و سالم و سرحال باشی می خوام از کارایی که این روزها می کنی برات بگم:   تقریبا دو هفته ای میشه که داری کلمات جدید رو میگی ، اولین کلمه ای که بعد از آقاآقا گفتنت گفتی ماماماما بود مخصوصا وقتی که گریه می کردی و نق می زدی، بعدش بابابابا، بعد یاد گ...
28 ارديبهشت 1393

میم مثل مادر......

عزیزم یه کلمه جدید یاد گرفتی ........پسر گلم میگه (ماما).....نمیدونی چه احساسی داشتم وقتی مامان صدام کردی ......زیباترین احساس دنیا رو تجربه کردم...یه لحظه احساس غرور کردم.... به نظرم قشنگترین واژه ای بود که میشد به زبون بیاری و مامانی رو اینقدر خوشحال کنی........دوست دارم نفسم...تو باعث شدی من یه زندگی جدیدو تجربه کنم ...گرچه سخته...ولی خیییییییییییلی شیرینه.. ...
28 ارديبهشت 1393

لبخند......

یک لبخند                                                                   یک لبخند زندگی مرا نجات داد …   چه بسا یک لبخند نیز زندگی ما را دگرگون می کند ...   پس بیایید لبخند را از لبانمان دور نکنیم.     ...
28 ارديبهشت 1393