حسام الدینحسام الدین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

نی نی دردسر

آغازی دوباره.....

    یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ..        یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ..        یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ..        حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ..       سال نو همگی مبارک..ایشالا اتفاقای قشنگ تو زندگی همتون بیفته..       ...
1 فروردين 1393

اولین نوروز باقندعسل....

سلام گلم عیدت مبارک امروز بافرارسیدن نوروز  1392/12/29شمادرساعت20/34 دقیقه به همراه من و بابایی سال رو تحویل کردی ..واز باباجون عیدی گرفتی راستی شماروبردیم آتلیه وازت عکسای نازی گرفتیم که بعدا توی وبلاگت میذاریم....بعد سال نو رفتیم خونه آقاجون اینا... همه بودن ازعموها گرفته تا عمه جون جون..... راستی از آقاجون و عزیز هم عیدی گرفتی ... شام خوردیم بعدرفتیم خونه اون یکی آقاجون که اونجا خاله حدیثه و داداش امیرمحمد و دایی و زندایی جون هم بودن که عیدی زیادی جمع کردی بعد سه تایی اومدیم خونه آقاجون تا به عزیز کمک کنیم چون دست تنهابود بازم عیدت مبارک نفس ...
1 فروردين 1393

5ماهگی.....

پسرکم 5 ماهه شد..........5 ماهه که خدا معجزشو برام فرستاده و فرشته آسمونی من زمینی شده ولی ذره ای از بوی بهشتی که با خودش آورده کم نشده و هر لحظه از جای جای خونمون بوی بهشت حس میشه 5 ماهه که هر لحظه دارم لبخند خدا رو میبینم و حس میکنم و هر ثانیه عاشق تر از قبل این لبخند رو به آغوش میکشم............دلبرکم،حسام  من امیدوارم همونطور که با خودت شادی رو به این خونه آوردی همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه ...
19 اسفند 1392

اولین دیدار......

امروز رفتم سونوگرافی جواب مثبت بود جنین تشکیل شده قلب کوچولو و نانازشم ضربان داشت خدا جونم ممنونتم خدا جونم شکرت به خاطر این هدیه ی عزیزی که بهم دادی خدا جونم بازم شکرت ...
19 اسفند 1392

اول باسم الله.....

سلام به همگی امروز ۲۳ دی ماه هست من و همسر عزیزم تصمیم گرفتیم که از امروز این وبلاگ رو برا  نی نی نانازمون بسازیم و تمام خاطرات و اتفاقات شیرین رو براش بنویسیم و وقتی که بزرگ شد بدیم بقیشو خودش بنویسه البته اگه دوست داشت . من و شوهرم تو محل کارمون با هم آشنا شدیم 88/1/23با هم عقد کردیم 91/6/31هم عروسی گرفتیمو رفتیم سر خونه زندگیمون امیدوارم خدا به همه یه نی نی ناز بده به ماهم بده ..آمین ...
19 اسفند 1392

حس شیرین....

سلام به نی نی  گلم  عزیزم امیدوارم سالم و سلامت تو شکم مامانی به رشد و نمو ادامه بدید الان که دارم برات می نویسم به لطف ایزد منان هفته 23 ام رو به سلامتی پشت سر گذاشتی و وارد هفته 24ام شدی الان چند روزیه که منم دارم یه حس شیرینو تجربه میکنم اونم حرکت شما کوچولو نازنین توی شکمم یه چیزی شبیه نبض یا ترکیدن حبابه! حتی بابایی هم با دست گذاشتن روی شکمم این حس رو تجربه کرد البته هنوز خیلی وارد نیستم  ولی حس خوبیه که اینطوری بیشتر حست میکنم قبلنا وحشت داشتم همیشه به دیگران میگفتم فکر کنم حس ترسناکی باشه وقتی یه موجود زنده توی بدنت حرکت کنه ولی مامانا میگفتن نه وقتی حسش کنی میفهمی که چقدر شیرینه و الان معنی حرفشونو درک میکنم... یه...
19 اسفند 1392